بسامد دو مفهوم عزلت و خلوت در میراث عرفانی_اسلامی بسیار بالاست تا آنجا که هر یک از عارفانی که درس سلوک معنوی را آموزش داده‌اند از این دو واژه و آنچه بر این‌ها‌ مترتب می‌شود غافل نبوده‌اند.

سلوک، همانطور که از ریشه لغوی آن پیداست به معنای در پیش گرفتن راهی است که به مبدأ و غایتی مشخص و معین منجر بشود.

عارفان اسلامی از این مفهوم، رفتن سوی خداوند را مراد کرده‌اند و برای آن مدارج و منازل مشخصی را در نظر گرفته‌اند.

از میان نویسندگان سیر سلوک خیل کثیری ابتدای رفتن در این وادی را عزلت‌گزینی و جدایی دانسته‌اند به همین دلیل بازشناسی و بازآموزی این مفهوم مهم عرفانی ضروری و لازم می‌آید سوای از دلیل فوق بدست دادن درکی عصری و امروزی از مفهوم عزلت و خلوت اهمیت پرداختن به موضوع را دوچندان می‌کند.

در وهله نخست باید دانست عزلت در سیاق و متن مقدّس‌ به معنای در کناری رفتن، در گوشه بودن و مکانی دور افتاده از جمع زندگی کردن بکار رفته که مشخّصاً‌ در مبحث نوح و فرزند او، همچنین در مسأله همخوابگی زنان دوشیزه با مردان خود، این واژه با معانی دوری و فرقت و جدایی بکار برده شده است.

بر همین مبنا در سنت عرفانی اسلامی نیز انگشت تایید نهاده‌اند، اما مدلولات و چگونگی این کناره‌گیری‌ها چیست و به چه شیوه‌ای باید باشد محل بحث ماست.

آنچه عارفان اسلامی در مقوله عزلت و تنهایی منظور داشته‌اند بیشتر ناظر به عزلت و تنهایی روحی است اگر چه در مدارجی از سلوک عزلت جسمانی نیز لازمه طی طریق کمال است اما غالب در اندیشه آنان عزلت روحی بوده است نه عزلت و دور انداختن جسم از جمع و از نعمت‌های مادی.

در آموزه‌های عارفان به عزلت جسمانی هم توصیه کرده‌اند اما مراد از آن خلوت فیزیکی مطلق نبوده است بلکه خلوتی مقطعی و محدود به زمانی مشخص جهت بدست آوردن توانمندی و نیرو به قصد خودسازی و یافتن انرژی برای مقابله با بدی‌ها و اصلاح خویشتن خویش بوده است.

ﺣﺎﻓﻆ در باب عزلت، بیش و پیش از عزلت جسمانی بر عزلت روحی تأکید‌ دارد:

 

ﻧﺨﺴﺖ ﻣﻮﻋﻈﻪ ﭘﯿﺮ ﻣﯽ ﻓﺮﻭﺵ ﺁﻥ ﺍﺳﺖ

ﮐﻪ ﺍﺯ ﻣﻌﺎﺷﺮ ﻧﺎﺟﻨﺲ ﺍﺣﺘﺮﺍﺯ ﮐﻨﯿﺪ

 

شیخ محی‌الدین در کتاب اللباب در سیر و سلوک اولی الألباب ﺩﺭ ﺑﯿﺎﻥ انواع دوگانه ﺧﻠﻮﺕ جسمی و روحی ﭼﻨﯿﻦ ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ: ‏«ﻋﺰﻟﺖ ﺭﺍ ﺩﻭ ﻗﺴﻢ ﺍﺳﺖ، ﻋﺰﻟﺖ ﻣﺮﯾﺪﯾﻦ ﺑﺎﻻﺟﺴﺎﻡ ﺍﺯ ﻣﺨﺎﻟﻄﺖ ﺍﻏﯿﺎﺭ ﻭ ﻋﺰﻟﺖ ﻣﺤﻘﻘﯿﻦ ﺑﻪ ﺩﻝ ﺍﺯ ﺍﮐﻮﺍﻥ»

عزلت روحی به این معناست که روح ادمی در معرض انرژی‌های منفی موجود در پیرامون خود قرار نگیرد و متأثّر‌ از آنها‌ نشود، تنها خود را در معرض پرتو افشانی آفتاب حق قرار دهد و از مدار تشعشع انوار الهی خارج نشود، احساس دائم الحضور بودن خداوند را داشته باشد، در عین اینکه با مردم است و از امکانات مادی بهره‌مند، از پرداختن به روح و بر کشیدن آن تا عرش اعلی غفلت نورزد.

صاحب رساله قشیریه ابو علی حسن بن احمد عثمانی در باب در خلوت و عزلت عارف را اینگونه تعریف می‌کند:

گفته‌اند کی عارف کیست گفتند کائن بائن یعنی با مردمان بود به ظاهر و از ایشان دور بود به سر.

همچنین در جای دیگری از کتاب می‌گوید:

عزلت اندر حقیقت در بدل کردن صفات نکوهیده است به صفات پسندیده نه دور شدن از وطن.

عزلت و خلوت دال تک مدلولی نیست و در فرهنگ عارفان در معانی گوناگونی مورد استفاده قرار گرفته که در ذیل از باب گزینش به مواردی از آنها اشاره می‌کنیم:

اولین معنای مورد برداشت از واژه عزلت‌، عزلت درونی یا اختفای ژرف وجودی است.

عزلت درونی یعنی دوری گرفتن مرتبه‌ای از وجود از دیگر مراتب وجودی.

در این نوع از عزلت و دوری شخص سالک دست به تصفیه درونی می‌زند و با اراده و اختیار جنبه‌های نازل شخصیتی خود را از جنبه‌های عالی تمییز می‌دهد و حدالأمکان اجازه اختلاط این دو را نمی‌دهد به گونه‌ای که در تناقض و تضاد با هم اقدام به کار و فعالیت کنند.

به عنوان مثال قوّه‌ی اراده در زمینه‌های منفی، فعال و در حال تلاش و تکاپو است همچنانکه در زمینه‌های مثبت، به گونه‌ای که تفارق و جدایی بین آنها مطرح نیست اما زمانی که سالک قصد عزلت دارد و می‌خواهد سالک راه حقیقت باشد باید قوّه‌ی اراده خود را که بیشتر در خدمت جنبه‌های مفنی وجودی بوده است خلاصی دهد و سعی کند نیروی اراده را خادم جنبه‌های عالی شخصیت خود بنماید.

عزلت خلقی و احساسی از دیگر مدلولات عزلت در نگاه عارفان می‌باشد.

در این نوع از عزلت سالک طریق دست به تغییر احساسات و عواطف درونی خود می‌زند و از آنچه در گذشته به آنها خو گرفته است دوری می‌گزیند.

سالک احساسات جدیدی برای او مطرح می‌شود و با دنیایی از لطائف و عواطف جدید آشنا می‌شود؛ البته این بدان معنا نیست که احساسات و خوش‌آمد‌های قبلی لزوماً‌ ناصواب بوده و باید دست به پالایش کلی احساسی بزند خیر، بلکه منظور این است احساسات جدیدی که جایگزین احساسات قبلی می‌شوند روحیه‌ی بالا رفتن از سطح خاک و آشنا شدن با آستان کبریای حق را بیشتر در وجود شخص سالک تقویت می‌کنند و چون سالک خواستار وصل و رسیدن به قرب الهی است می‌بایست احساساتی که او را در رسیدن به این مقام کمک می‌کنند تقویت و تحریک کند.

اگر احساسات سابق او را تخته‌بند خاک کرده بودند احساسات جدید که ناشی از عزلت و گوشه‌نشینی اوست روحیه‌ی رفتن سوی آسمان را در او زنده نگه می‌دارند.

نوع سوم عزلت، عزلت اجتماعی یا خارجی نام دارد.

در این نوع از عزلت، شخص سالک همراه و همدم مردمان است به کنج خانه نمی‌رود، به خلوت‌گاه و چله‌نشینی‌ها نمی‌پردازد بلکه در میان مردم و همراه با آنان در عزلت به سر می‌برد!

سؤالی‌ در اینجا مطرح است و آن اینکه چگونه می‌شود در میان مردم بود و از آنها‌ جدا بود؟ معناو مفهوم جدای عارفانه و در عین حال با مردمان بودن چیست؟

در فهم مراد از عزلت و گوشه‌گزینی باید به این نکته توجه داشت که سلوک یعنی رفتن به سوی کمال و دوری گرفتن از نقص و پلیدی‌ها، سلوک معنوی لقلقه‌ی گفتاری و بر زبان راندن چند واژه بی‌اثر نیست بلکه عملکرد و رفتار است حال اگر سنگ‌اندازی نباشد، مانع‌تراشی پلیدی‌ها و ناپاکی‌ها وجود نداشته باشد‌، فرعون نهان و برون دام و دانه نیندازد سلوک معنا و مفهوم پیدا نمی‌کند و حیاتی عینی و خارجی به خود نمی‌گیرد.

شخص سالک باید در جدال با پلیدی دامن تر نکند باید در میان انبوه امواج مخالف قرار بگیرد و باز راه صواب را طی کند.

مولانا در دفتر چهارم از شنیدن دو بانگ مخالف سخن به میان می‌آورد و از تفاوت‌های این دو پرده بر می‌دارد یکی بانگ اتقیا و دیگری بانگ اشقیا

در مثنوی می‌گوید:

 

ازﺟﻬﺎﻥ ﺩﻭ ﺑﺎﻧﮓ ﻣﯽ‌ﺁﯾﺪ ﺑﻪ‌ﺿﺪ

ﺗﺎ ﮐﺪﺍﻣﯿﻦ ﺭﺍ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﯽ ﻣﺴﺘﻌﺪ

ﺁﻥ ﯾﮑﯽ ﺑﺎﻧﮕﺶ ﻧﺸﻮﺭ ﺍﺗﻘﯿﺎ

ﻭ ﺁﻥ ﺩﮔﺮ ﺑﺎﻧﮕﺶ ﻓﺠﻮﺭ ﺍﺷﻘﯿﺎ

ﺭﮒ ﺭﮒ ﺍﺳﺖ ﺍﯾﻦ ﺁﺏ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﻭ ﺁﺏ ﺷﻮﺭ

ﺩﺭ ﺧﻼﯾﻖ ﻣﯽ‌ﺭﻭﺩ ﺗﺎ ﻧﻔﺦ ﺻﻮﺭ

 

عارفان راستین در میان غلغله و فریاد صداهای متضاد حضور دارند و به اختیار خود دست به انتخاب بانگ اتقیا و آب‌ شیرین می‌زنند و در نهایت بعد از شنیدن آواهای دیگر دست رد بر سینه بانگ اشقیا و آب شور می‌نهند.

بودن در میان مردم بدین معناست که در اوج کشمکش میان بدی و خوبی سالک، راه راستی و صواب را برگزیند و از ضد آن گریزان باشد و چون در کنج خانه و به حاشیه‌ی امن خزیدن بدی مطرح نخواهد شد تا شخص سالک دست به انتخاب بزند و از نقص به سوی کمال حرکت کند.

سعدی در غزل شماره 63 از این حالت با اصطلاح حاضر غایب تعبیر می‌کند:

ﻫﺮﮔﺰ ﻭﺟﻮﺩ ﺣﺎﺿﺮ ﻭ ﻏﺎﻳﺐ ﺷﻨﻴﺪﻩ‌ﺍﻱ ﻣﻦ ﺩﺭﻣﻴﺎﻥ ﺟﻤﻊ ﻭ ﺩﻟﻢ ﺟﺎﻱ ﺩﻳﮕﺮ ﺍﺳﺖ.

در عزلت اجتماعی سالک همواره مخالف جهت باد حرکت می‌کند و به تعبیر پیامبر گرامی اسلام –صلّی‌الله علیه و سلّم– در غربت و تنهایی بسر می‌برد، تنهایی که با مردمان در هم آمیخته است و از آنان جدا نیست ولی در عین حال به لحاض روحی و احساسی از آنان جداست.

شخص سالک زمانی که مقدّمات‌ عزلت را فراهم نمود و عملاً‌ وارد مرحله تنهای و عزلت گشت، مستعد و آماده رفتن به مرحله خلوت می‌گردد.

عزلت عرفانی با تمامی معانی مورد اشارت آن منجر به خلوت و تنهای ژرف معنوی می‌شود.

خلوت مرحله‌ای بالاتر از عزلت بشمار می‌آید که بدنبال آن اتفاق می‌افتد.

در خلوت کنش الهی مدخلیت تام و تمام دارد؛ به این معنا که شخص سالک به پاداش سختی و مشقتی که کشیده می‌رسد. چون در منطق صحیح و قانون سلیم هرگاه شخصی را از اموری باز می‌دارند یا او را به انجام اموری سخت و غیر عادی وادار می‌کنند باید در ازاء آنچه انجام داده تشویق و پاداشی در خور بگیرد تا توان تحمل و انجام امورات محوله را داشته باشد که در غیر این صورت از رفتن، مأیوس‌ و ناتوان می‌شود.

در مسأله سلوک نیز این قاعده جاری است و شخص برای اینکه بتواند در طی مسیر انرژی و نیروی لازم را داشته باشد لازم است هر چند مدت یک بار از جانب مقصد و ماوای سلوک شارژ شود تا بتواند به راحتی و با شوق تمام مراحل سلوک را به پایان ببرد.

در اینجا نیز بعد از طی مرحله عزلت و گوشه‌گزینی روحانی به پاداش خلوت و تنهای معنوی می‌رسد و انرژی رفتن به مراحل بعد را کسب می‌کند.

ﺧﻠﻮﺕ، ﺻﻮﺭتی ﻣﺘﻌﺎﻟﯽ ﺍﺯ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ است؛

در خلوت جهشی جانانه صورت گرفته و سالکان وارد حریم حاصلخیز خاک کبریایی شده‌اند در خلوت عارفان بجای می‌رسند که به غیر از ذات سبحان هیچ نبینند‌، رهروان در منزل خلوت با خدای خود انیس و همدم می‌شوند، در سکوتی کامل با او به گفت‌وگو‌ می‌پردازند و در عطش عشق او می‌سوزند و می‌رویند.

ﺩﺭ ﻗﺮﺁﻥ از دست آوردهای ﺧﻠﻮﺕ ﮐﺮﺩﻥ سخن به میان امده ﻭ آن ﺍینکه خلوت نصیبه‌های ﺑﻬﺘﺮ ﻭ ﺍﺳﺘﻮﺍﺭﺗﺮی دارد؛ تهییج قلب و آمادگی برای ورود به ساحه عمل بدنبال دارد، یافتن مجالی برای تمرکز و تفکر از دیگر برکات منزل خلوت بشمار می‌آید.

خلوت سالک را به دریای معرفت الهی نزدیک می‌کند و او را آماده دریافت معرفت‌های نو می‌کند.

به تعبیر حافظ:

 

ﻫﺮ ﮔﻨﺞ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﺩﺍﺩ ﺑﻪ ﺣﺎﻓﻆ

ﺍﺯ ﯾﻤﻦ ﺩﻋﺎﯼ ﺷﺐ ﻭ ﻭﺭﺩ ﺳﺤﺮﯼ ﺑﻮﺩ